سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریا اگر باشد دلت .......

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نکته های زندگی با یه بغض همیشگی

بعد از کلی وقت دلم هوای نوشتن تو وبلاگو کرد. هر چی خواستم بنویسم نشد که نشد. این بغضه آخرش کار خودشو میکنه. مارو از وبلاگنویسی که انداخته هیچ از زندگی هم کم کم ساقط میکنه.
فعلا این نکته ها رو داشته باشین تا بعدا یه فکری به حال خودمو این وبلاگ بکنم!


آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند نه رفتار و عملکرد شما
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است،
نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید
ما زمان را تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
دشوارترین قدم، همان قدم اول است
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید
در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش
امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست
برای کسی که آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست
امید، درمانی است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم
بجای آنکه به تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید
آنچه شما درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما دارند
آنکه می تواند نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد
هرکس، آنچه را که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود
اگر هرروز راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید
کسانی که نمی توانند فرصت کافی برای تفریح بیابند دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می کنند
صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست
وقتی شخصی گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند
کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد
کسی که در آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند .

پ.ن:
1.در ضمن یادم نمیاد اینا رو از کجا پیدا کردم اگه یهو دیدن مال وبلاگ شماست بدون اینکه از تون اجازه گرفته باشم یقه گیری نفرمایید!
2.میتونین تو قسمت نظرات هر کدوم از نکته ها رو که جالب به نظرتون رسید برام بنویسین!


بس است ….. دیگربس است …

عظم الله اجورنا و اجورکم
خداااااا!
بس است ….. دیگربس است …
چه قدر غربت ؟… چه قدرظلم ؟… چه قدر تحقیر ؟… چه قدر سکوت کنیم و دم نزنیم و به آهی آتشین و ناله ای غریبانه اکتفا کنیم ؟… چه قدر بسوزیم و بسازیم با این غم غربت ؟…
یا رب الحسین!
این شمریان ویزیدیان مگرنمی دانند ما امامی داریم که از مادر وپدرمهربان ترو دلسوزتراست.
یا ابا صالح!
مگرامام رضای خوبمان نفرموده اند که امام همچون مادری مهربان و پدری دلسوز است .
پس چرا مرهمی برزخم فرزندانتان نمی نهید؟
ببخشیدم پدر!
می دانم که همچون پدربزرگوارتان لاجرم شراب تلخ صبررا جرعه جرعه می نوشید واستخوان در گلو زمین وزمان را به آرامش فرا می خوانید که اگر نبودید شما زمین اهلش را می بلعید.
تاریخ دوباره تکرار شده است وشیعه هرگزفراموش نمی کند سوزاندن در بهترین خانه خلقت را .
یا رب المهدی ! یا رب الحسن العسکری! یا رب الهادی!
بس است دیگر….
پدرم شما معصومید شما صبورید شما رحیمید شما کریمید….
ولی ما چه کنیم؟
ماکه ضعیفیم ماکه ناقصیم
ما را رمقی نمانده ماراجان به لب رسیده ما کمرشکسته ایم
وفقط اکسیرانتظارتوست که نهال وجودمان را پا برجا نگه داشته و ما زنده ایم به امید آمدنت………..
 التماس دعا

آش در هم جوش ....!!!

همه ی نیاز های متعالی انسان در یک نیاز واحد به نام شناخت راه صحیح زندگی ( چگونه زیستن) جمع میشود.
 یکی ازآثار بزرگ نثر عرفانی کتاب مرصاد العباد از نجم الدین دایه است که در قرن ......
هر گاه جریانی که از یک سیملوله می گذرد، تغییر کند درآن نیروی محرکه ای به وجود می آید که به آن نیروی محرکه ی خود القایی میگویند...
تفاوت های زن و مرد به معنای برتری یکی بر دیگری نیست. بلکه نشانگر نقش مکمل آنهاست.
غلظت مولار: رایج ترین روش برای بیان غلظت است. با این غلظت در فصل یک اشنا !؟؟! شدید.
بود سوزی در آهنگم خدایا!
تو می دانی که دلتنگم خدایا!
دگر تاب پریشانی ندارم!
نه از آهن نه ازسنگم خدایا!
در عصر غیبت .....

درسته . درست فهمیدین . اینا همش گوشه های چنتا از مبحثهای درسی ماست. فکرشو بکنین ما برای اولین امتحان نهایی که امروز ( اول خرداد) بود از جمعه تعطیل بودیم. این فرصت رو برای ماهایی نداده بودن که همه ی درسارو نصفه نیمه مطالعه کرده بودیم چون نتیجه اش میشه همین آش درهم جوشی که این بالا واستون نوشته ام.
وای نمیدونین این سه چار روز چه جوری گذشت. روز اول با فیزیک شروع شد و با شیمی ادامه پیدا کرد و با ادبیات ختم به ... شد.روز دوم با ... خلاصه غیر از دیروز که کامل به معارف که اولین امتحانمون بود اختصاص دادمش، بقیه ش همین آشه بود.
خدا عاقبتمو به خیر کنه....
ولی خب بین همه ی مواد لازم اون آش در هم جوشه فقط اون دوبیتیه که اون وسط نوشتم ؛ قسمتی از مطالعاتم بود که هیییییییییییییچ گونه ارتباطی با درس و بحث و مدرسه و امتحان و کوفت و زهر....نداشت. اون واسه دل خودم بود. اصلا مگه میشه یه روز از عمر آدم بگذره و توی اون روز آدم با دنیای شعر و شاعری فاصله داشته باشه؟!( در ضمن شعره سروده ی شادروان مهدی سهیلی ه . خداش رحمت کناد!)
امیدوارم هیچ کدومتون برای امتحاناتتون علی الخصوص امتحانای الهی تون دچار در هم جوشیدگی و ...نشید.
اینم داشته باشین:
گیسوی بی آرام تو در پیچ و تابم می برد

بر رویم افشان کن که من زین قصه خوابم می برد
از پشت ابر زلف خود گر چهره بنمایی به من
رخسار جان افروز تو در ماهتابم می برد

صبح بهاران در چمن، شبنم چو شوید روی گل
تا دور دست باغ ها عطر گلابم می برد
یاد زمان کام ها، وان نامه ها، پیغام ها
همراه آه آتشین، در التهابم می برد

چون بنگرم در آینه یاد از جوانی می کنم
وان خاطرات شاد من، سوی شبابم می برد
گاهی کنم دل را خبر کامد تو را وقت سفر
ناگه غم بی توشگی، در اضطرابم می برد

گویم که بگذر از هوس، شاید بمانی از نفس
اما ز غفلتهای دل یکباره خوابم می برد...
التماس دعا.
یا علی.


دل است دیگر....

 

 گفت دیوار را با مشت خراب کن تا به من برسی!
 گفتم دیوار از آجرست و سیمان. اگر می دانستی اراده ام از فولاد است و عشقم از آتش، تو خود ذوب می شدی و دم بر نمی آوردی
.
 گاهی دل آدم میرود، چه با شکستن برگی زیر پا و چه بادیدن دو دست تنیده در هم، تنها میتوان منتظر ماند!
گاهی دل آدم میسوزد، چه با دشنه ای از پشت و چه با نابودی رویایی درپیش، اما تنها می توان تحمل کرد!
 دل است دیگر......گاهی هم میشکند.

آن وقت است که چشم و گوش و زبان می گریند.
دیگر نمی شود تحمل کرد. نمی شود مدارا کرد. نمی شودحتی نفس کشید.
 فقط می شود هق هق کرد ، لرزش وجود را به نظاره نشست ، به خواب رفت و پس ازخواب دوباره متولد شد!
امتحانش ضرری ندارد.

 

 


سوسک و سوسک کشی

باز داره هوا گرم میشه و امتحانای بچه سوسکا تموم میشه و تعطیلاتشون شروع میشه و شروع میکنن به گردش تو دستشویی و آشپزخونه و حموم و راهرو و دیوار حیاط و .....
............
چند ماهی میشه که خونمونو عوض کردیم.

این خونمون بافت قدیمی تری نسبت به قبلیه داره. برا همین هم وجود حشرات موذی توش محسوس تر و دیدنی تره!!!! ( چشمتون موجود بد نبینه!!)

از بعد از عید تا حالا هر چند روز یه بار میبینم که مامانم مثل برق از تو آشپزخونه یا راهرو میپره تو پذیرایی. گهگاهی هم ارتعاشات بوجود آمده به دلیل صدای جیغی رو پرده ی گوشم به مغزم میفرسته تا تفسیرشون کنم و این مواقع همون مواقعیه که میفهمم مامانم سوسک دیده!

قبلنا بچه تر که بودم سوسک کشی یکی دیگه از وظایف پدرم تو خونه بود. ولی تازگی ها پدرم تیتیش مامانی شده اند و از چنین کار چندش آوری سر باز میزنند.
مامان خانوم هم که کلا از جونورای موذی چندان دل خوش ندارند. این میون این وظیفه ی خطیر( سوسک کشی با اعمال شاقه ) میفته گردن من یا داداشم. داداشم هم که اصلا انگار نه انگار که پسر بزرگ این خونه  است و دفاع از جان افراد  خانواده بعد از پدر به عهده ی اونه.

درنتیجه این منم که باید سوسک بکشم.
فکرشو بکینین یه دختر اونم به سن من ( در اوج حالات تیتیش مامانی ایشو کلاسشو لطافتش) بخواد سوسک بکشه.

حالا بشنوید از مراحل سوسک کشی! ادامه مطلب...