ديدم همه جا بر در و ديوار حريمش
جايي ننوشـته اسـت گنهـكار نيايد
دستت را گذاشته اي روي قلبت تا تپش هاي تندش را بيشتر حس كني هنگام سلام به امام...
و نگاهت خيره مانده به گنبد .....
سراپا شوقي براي زيارت .... اما گام ها كند شده
نزديك در ورودي كه باشي ديگر تويي و امام و اشك شوق .....
چقدر دلم تنگ است براي امام رئوف
السلام عليك يا غريب الغرباء و يا معين الضعفاء
به عنايت نظري كن كه من دلشده را
نرود بي مدد لطف تو كاري از پيش