گفته بودم:
دست بر د يوار دور آن ور دريا مي زنم
و تا هزاره شمردن چشم مي گذارم
گفته بودم:
غبار قديمي تقويم را
از شيشه هاي شعر و خاطره پاك نمي كنم
گفته بودم:
صداي سرد سكوت اين سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمي زنم
اما دوباره اين دل درمانده
تو را ميهمان سايه گاه ساكت كتاب و كاغذ كرد
هي!
همسفر حدود تنهايي
بگذار كه دفتر دريا هم
گزينه ئي از گريه هاي گاه به گاه من باشد!
......................
بيا و از خير خواندن خواب و تعبير ترنه ام بگذر
تو كه از باديه بادها برنمي گردي
ديگر چه كار به كار عطر گلاب و گريه هاي من داري؟
بگذار شاعري
در اين سوي سياهي مدام خواب تورا ببيند
مگر چه مي شود
چه مي شود كه هي بگويم بيا و نيايي
من به هم كلامي با كاغذ
و همين عكس سياه و سفيد قاب خاتم راضيم
تو رضايت نمي دهي؟
باور كن گريستن تقدير تمام شاعران است
كوچه را ببين
هنوز آن غول زيبا در مهتابي خاموش خود مي گريد!
آنسو ترك زني تنها در غربت آيينه
و اين سو شاعري از اهالي آفتاب
$("div.commhtm img").each(function () {
if ($(this).attr("em") != null) {
$(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif");
}
});