نافله ی ناز
گل سرخ، گل سرخ و چه می دانید که گل سرخ چیست؟ وای کاش می دانستید.
پس در صفر پایان، در حماسی ترین غلیانگاه آبشار، پروردگار پروانه آفرین تو از اشک چکاوکان و شفیره ی شقایقان، شبنم را آفرید و گل های سرخ را با توری سنجاقک ها آذین کرد و پروانه ها را فرمان داد تا از فلاتهای ازلی بکوچند و در کو هپایه های ابدی فرود آیند.
گل سرخ و بوی پیراهن خونین چکاوکان، و دختران تجلی بدوش سر چشمه های الهام و باغها و پریخانه هایی که با زیور های سپید در شبستان های مرمر آرمیده اند، و فرشتگانی که دم به دم کوزه های وحی را از سر جوش خمخانه های غیب پر می کنند، و آیینه داران لبخند ریزی که گله های نیایش را به چراگاه زمزمه می برند.
گل سرخ، گل سرخ. پس کدام یک از کرشمه های سلیماندگارتان را تکذیب می کنید؟ اکنون ای یوسف که در بندیخانه ی عصمت گرفتاری، از امشب در زلیخوابگاه نگاه خود تاویل احادیث را به ترنج ناشناسان حیرت تعلیم کن، و خوابهای آرام خدیو را در هراس گاوان وسنبله گان، آشفته ساز، ودرهای طبیعت را ببند و روزنه های محسوس را تاریک کن! و حرمسرایان احساس را از گرداگردمرمرها بپراکن، و سر جوش بوسه زاران عفافت را در سبد های نیایش بگذار و به آفرین گار زیبایی پرورت هدیه کن!
گل سرخ، و چه میدانید الیاف چین خورده ی پرنیان پوش ملکوت از چیست؟
و شکنج دامان شقایق جامه گان برکه های برزخ را کدامین فوج از چادر نشینان دره های نیایش می بافند؟
آری انسان بر ندانستگاه خویش آگاهست و ریشه های دانایی در آبشخور های آغازین را فراموش می کند.
ای سلیمان! در پناه تاریکی به سرزمین آفتاب پرستها برو و در بیشه های آیینه ملکه تصویر ها را نگاه کن! و هنگامی که حیرت در برابر زیبایی به سجده می افتد پرندگان جنگل موسیقا را فرمان ده تا از برنا کشیده ترین حنجره هایشان ترانه ی عبودیت را بسرایند.
گل سرخ، گل سرخ و چه می دانید که گل سرخ چیست و بوی پیراهن خونین چکاوکان از کدامین خیزشگاه آتش بر می خیزد.
پس ای انسان بر نعمت بینایی خویش رحمت پنجره ای را بگشا! و هنگامی که رایحه ی تماشا از گریبان مجلل نارنج ها می وزد در کوهپایه ی تلقین، زیارتنامه ی زنبق را قرائت کن وبه لهجه ی چکاوکان گل های سرخ را از آنسوی نسیم های خاردار فراخوان و در میدان مشیت از موانع هزارگانه تسلیم عبور کن و آفت های خودینه گی را از خوشه های سالم فطرت جدا ساز و سرسراهای تنهایی را از عنکبوت سرطانی عزلت پاک نما! و پرده های جدایی را از کوچه های آشتی بزدا!
و از لیوان های نرگس خیز تبسم به طاقچه های چلچراغانی شده ی آیینه ها نظر افکن و قلبت را در زمزمه ی شتابان تلاوت شستشو ده!
پس درختان موسیقیا توری صدا و سایه ساران افسانه خیز رستگاری بر تو گوارا باد!
و زود باشد که رقاصه گان مینا گردن، سراپرده ی دیدارت را بر اسرار سر چشمه های مغناطیس بگشایند و ساغر بد ستان خیمه های خلوت، راز طیف های جهان را در شنواییت جاری کنند!