سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریا اگر باشد دلت .......

صفحه خانگی پارسی یار درباره

برای او که سجده گاهش مهر عشق بود!

عاشوراى حسینى، کتاب سرخى بود که «تفسیرناب» آن از زبان امام سجاد تراوید. او با اسارت خویش، آزادى را تفسیر کرد و با خطبه‏هایش سرود بیدارى خواند.
امام سجّاد(ع)، بازمانده آن روز سرخ بود و شاهد آن عصر فاجعه و قساوت.
«صحیفه سجادیه»اش، ناب‏ترین دعاهاى عارفانه را در بردارد.
هنوز هم ترنم عاشقانه این «زبور آل محمد»، بر زبان اهل دل است. زمان پر از زمزمه‏هاى سجادى است.
امام سجّاد(ع)، پاسدار «وحى‏نبوى» و «خط
علوى» و «شورحسینى» بود.
در عصر «نتوانستن»ها، جامعه را به «قدرت دعا» توجّه داد.
نیایش، سلاح او در مبارزه فرهنگى و سنگر او در دفاع از حق و اهل‏بیت بود.
او که در برابر خدا، «سجّاد» بود، هرگز در برابر ظالمان، سرِ تسلیم فرود نیاورد و چهره بر درگاه ارباب قدرت نسود.
بندى که بر دست و پایش بود، نشانه «آزادى در اسارت» بود و خطبه‏اى که در کوفه و شام خواند، جلوه مکرّر فصاحت علوى در کلام زین‏العابدین بود.


بشنو و باور کن!

زن جوان را گر تیری به پهلو نشیند به که پیری.
اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.(قابل توجه این جانب)
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن.
هرچه دیر نپاید دلبستگی را نشاید.
تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است و رونده ی بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر است و زاهد بی علم خانه ی بی در.
هر چه در دل فرود آید در دیده نکو نماید. زر از معدن به کان کندن برآید و از دست بخیل به جان کندن.
دوستی را که به یک عمر بدست آورند نشاید که به یک دم بیازارند.(قابل توجه بعضیا)

پشت دریاها

Beyond the seas

 پشت دریا ها  

 I shall build a boat And cast it in water.

 قایقی خواهم ساخت خواهم اداخت به آب.

 

 I shall sail away from this strange land

When there is no one to awaken the heroes In the thicket of love.

 دور خواهم شد از این خاک غریب

 که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق قهرمانان را بیدار کند.

 

 A boat void of nets And e heart void of the desire for pearls.

I shall keep sailing. Neither shall I heart to the blues Nor to the mermaids

 Emerging out of water to cast the charms of their locks Upon the glowing solitude of the fishermen.

 قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید.

هم چنان خواهم راند.

نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا-پریانی که سر از آب بدر می آرند.

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

 

I shall keep sailing. I shall keep chanting: "One should sail away and away. Man of that town had no myths.

 Woman of that town was not as full as bunch of grapes.

 هم چنان خواهم راند.

 هم چنان خواهم خواند: « دور باید شد، دور.

 مرد آن شهر اساطیر نداشت. زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.

 

 No hall mirrors reflected joys.

 Not even puddles reflected a torch.

 One should sail away and away.

Night has chanted its song ;

It is now the windows" turn.

هیچ آیینه ی تالاری سر خوشی ها را تکرار نکرد.

چاله ی آبی حتی مشعلی را ننمود.

 دور باید شد، دور. شب سرودش را خواند. نوبت پنجره هاست 

 

I shall keep chanting. I shall keep sailing.

هم چنان خواهم خواند.هم چنان خواهم راند.

 

 Beyond the seas there is a town.

 Where the windows are open to manifestation.

The rooftops are inhabited by pigeons gazing At the jets of human intelligence.

 In the hand of each ten-year-old child lies a bough of knowledge.

The townsfolk gaze at a brick row As if at a flame or at a delicate dream.

 پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.

 بامها جای کبوترهایی است که به فواره ی هوش بشری می نگرند.

دست هر کودک ده ساله ی شهر شاخه ی معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف.

 

 The earth can hear the music of your feelings.

And the fluttering sound of birds of myths is heard in the wind.

خاک،موسیقی احساس تو را می شنود و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.

 

Beyond the seas there is a town

 Where the realm of the sun is as vast as the eyes of the early-risers.

 پشت دریا ها شهری است که

 در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.

 

 Poets are the inheritors of water, wisdom and light.

 شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

 

. Beyond the seas there is a town.

 One should build a boat.

 پشت دریاها شهری است! قایقی باید ساخت.