سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریا اگر باشد دلت .......

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اصفهان و اصفهانی زاده!

   سلام

ایندفعه واستون از کتاب اصفهانی های شوخ و حاضر جواب در مورد زادگاهم مطلب می نویسم.امیدوارم بخونید و خوشتون بیاد:

 

اصفهان در روزگاران پیشین از شهرهای آباد و پرجمعیت ایران و پایتخت سلسله ی صفویه بوده و اینک نیز با داشتن آثار تاریخی بسیار و مردم باهوش و زیرک وصنایع دستی فراوان و جالب و زمین های کشاورزی وسیع،  از نقاط دیدنی و شهرهای بزرگ و معروف و در عین حال آباد کشور می باشد.

شادروان سید محمد علی جمال زاده خالق کتاب «یکی بود یکی نبود» و نویسنده ی معروف ایرانی که دارای آثار بسیاری در زبان پارسی است، ذاتا اصفهانی و متولد خاک پاک اصفهان بود.

این نویسنده ی خوش قریحه و با ذوق در کتاب «سر و ته یک کرباس» خود، در وصف شهر اصفهان و اصفهانی ها مطالب جالب و مفصلی دارد که من الان براتون نقل می کنم:

 

 

اصفهان و اصفهانی زاده

 

در وصف شهر اصفهان همین بس که آن را «نصف جهان» خوانده اند و در توصیف مردم آن همین قدر کافی است که به حکم قناعت پیشگی، که خصلت ممتاز آنان است در حق شهری که به راستی به صد جهان می ارزد به نصف جهان قانع گردیده اند.

حافظ که اصلیتا اصفهانی است هر چند زنده رود را آب حیات خوانده، شیراز خودشان را به از اصفهان ما دانسته اند.

البته وطن دوستی عیب نیست و ما نیز در مقام رفیع او جز اینکه بگوییم آفرین بر نظر پاک و خطا پوشش باد چاره ای نداریم.

خوشبختانه حقیقت شناسان و صاحب دلان با انصاف دیگر را در باره ی اصفهان مینو نشان ما نظر دیگر است. جمال الدین عبدالرزاق حتی در باب خاک آن فرموده:

«خرد پی توتیا خاک سپاهان برد.»

و ناصر خسرو در باره ی سنگ آن گفته:

«که دانست کافزون شود روشنایی                             

به چشم اندر از سنگ کوه سپاهان»

بزرگان دیگر نیز که با اصفهان آشنایی و سر کاری داشته اند هر یک در مدح و ستایش کلامی آورده که ورد زبان هاست.یکی گفته:

که گوید اصفهان نصف جهان است                           

 جهانی گر بود آن اصفهان است

یکی دیگر سراییده:

اصفهان نیمی از جهان گفتند                                   

 نیمی از وصف اصفهان گفتند

و دیگری فرموده:

صفاهان معنی لفظ جهان است                                

جهان لفظ است و معنی اصفهان است

شاعردیگری که دلباخته حسن طبیعت بوده جان کلام را در این دو بیت کوتاه آورده است:

لب زنده رود و نسیم بهار                                              

 لب دلستان و می خوش گوار

 

ز دل بیخ انده چنان بر کند                                              

  که بیخ ستم خنجر شهریار

و خاقانی از آن راه دور و دراز پیغام میفرستد که:

نکهت حور است یا هوای صفاهان                               

جبهت حور است یا لقای صفاهان

 

دست خضر چون نیافت چشمه دو باره                          

کرد تیمم به خاک پاک صفاهان

 

دیده ی خورشید چشم درد همی داشت                            

از حسد خاک سرمه زای صفاهان

در باب مردم اصفهان هم خوب و بد خیلی حرفها زده اند ولی آنچه جای تردید نیست و احدی انکار ندارد این است ک مردمی هستند تیز هوش و سخت کوش و ساده پوش و بذله گو و زیرک که اگر کلاه به سر فلک می گذارند احدی نمیتواند کلاه سرشان بگذارد.

پیداست که مردم تن پرست و بی عار وقتی رفاه مردم اصفهان را می بینند و دستگیرشان می شود که واقعا «اصفهانی» به حساب ابجد با «زیرک» یک سان است و اصفهانی هر طور باشد گلیم خود را از آب بیرون می کشد و هر جا باشد ولو از زیر سنگ هم شده پول و آب و نان به دست می آورد، حس حسادتشان می جنبد و آن وقت است که بنای ریزه خوانی را می گذارند، یکی، می گوید:

بهشت روی زمین است اصفهان ما                                

 بشرط آنکه تکانش دهند در دوزخ

دیگری می فرماید:

اصفهان جنتی است پر نعمت                                         

 هر چه در وی گمان بری شاید

همه چیزش نکوست الا آنک

اصفهانی در آن نمی باید

و کم کم به جایی می رسد که فکر سعادت مندی و سیری و سر و سامان اصفهانی ها حتی خواب را به هم وطنان تنگ چشم حرام می سازد و خواب های پریشان می بینند و هم پایه و هم کاسه های خود را در خواب می بینند و ضمیر دل خود را با آنها در میان میگذارند و در حق مردم اصفهان که معروف است همواره سی نفر مستجاب الدعوه در میان آنان موجود است، می گویند:

عارفی شب دید شیطان را به خواب                             

 گفت: ای شیطان به حق بو تراب

اصفهانی زاده شاگرد تو نیست؟                                  

گفت:باید پرسید زآن عالی جناب!

از قدیمی ها می گذریم.

ظرفای تهران و بذله فروشان امروز دارالخلافه هم در مورد توی کوک اصفهانی ها رفتن دلیری ها می کنند و به اسم تقلید به همه ی آنان که مانند بسیاری از خصوصیات دیگر آنها اساسا تقلید بر دار نیست، حتی کلماتی را که زیر بردار نیست زیر می دهند و از این دادن ها چه کیف ها که نمی برند.

میگویند پارچه فروش اصفهانی می گوید:

«اومدس، دیدس، پسندیدس، بردس، به حج آقا نشون دادس، حج آقا پسندیدس، ورداشتس، بردس، پوشیدس، حالا پس آوردس، او ما که پس نمی گیریم، پس تکلیف ما چی چی یس؟»

و..........................

حالا اگه دلم خواست بقیه اش رو هم یه باردیگه براتون می نویسم.

یا علی