سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریا اگر باشد دلت .......

صفحه خانگی پارسی یار درباره

گلها همه آفتاب گردانند...

یادشون بخیر. خدا رحمتشون کنه.
اول تو کتابهای درسی شناختیمشون و اگه اهل شعر نبوده باشیم فوقش تا امتحان آخر سال اسمشون تو ذهنمون مونده! ولی من و تو نه. ما که اسم خودمونو  میذاریم عاشق شاعر پیشه یا بلعکس شاعر عاشق پیشه باید بشناسیمشون. حداقل بیشتر شعراشونو خونده باشیم و بعضیاشم تو دفتر شعرمون نوشته باشیم. به قول خودشون چقدر زود دیر می شه. چقدر دلم میخواست بیشتر ازشون شعر خونده بودم و توی شعراشون شناخته بودمشون. حیف. این یکی خیلی قشنگه. بخونینش :

خاطرات خیس
-باز......    ای الهه ی ناز.....
صدای تو مرا دوباره برد
به کوچه های تنگ پابرهنگی
به عصمت گناه کودکانگی
به عطر خیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود
                               در هوای بی قراری بهار
به خواب های خوب دور
به غربت غریب کوچه های خاکی صبور
به کرکهای خط سبزه
                           بر لب کبود رود
به بوی لحظه های هرچه بود یا نبود
به نوجوانی نجیب جوشش غرور
                           روی گونه های بی گناهی بلوغ
به لحظه ی نگاه ناگهانگی
به آن نگاه نا تمام
به آن سلام خیس ترسخورده
                          زیر دانه های ریز ریز ابتدای دی
به بوی لحظه های هر کجای کی!
به سایه های ساکت خنک
به صخره های سبز در شکاف آفتابگیر کوه
به هرم آفتاب تفته ای
که بی گدار
                 با تمام تشنگی
                                       به آب میزنیم
به عصرهای جمعه ای
که با دوچرخه های لاغر بلند
تمام اضطراب شنبه های جبر را
                       رکاب میزنیم
به بوی لحظه های بی بهانگی
که دل به گریه ها و خنده های بی حساب میزنیم
به « آی روزگار....» های حسرت دروغکی
غم قراق دلبر به خواب هم ندیده ی همیشه بی وفا
به جور کردن سه چار بیت سوزناک زورکی
به رفت و آمد مدام باد ها و یاد ها
سوار قایقی رها
به موج موج انتهای بی کرانگی
دوار گردش نوار....
مرور صفحه ی سفید خاطرات خیس
صدا تمام شد!
سرم به صخره ی سکوت خورد...

                          - آه بی ترانگی!

برای شادی روح مرحوم قیصر امین پور شاعر انقلابی کشومون حمد و سوره فراموش نشه!


دل است دیگر....

 

 گفت دیوار را با مشت خراب کن تا به من برسی!
 گفتم دیوار از آجرست و سیمان. اگر می دانستی اراده ام از فولاد است و عشقم از آتش، تو خود ذوب می شدی و دم بر نمی آوردی
.
 گاهی دل آدم میرود، چه با شکستن برگی زیر پا و چه بادیدن دو دست تنیده در هم، تنها میتوان منتظر ماند!
گاهی دل آدم میسوزد، چه با دشنه ای از پشت و چه با نابودی رویایی درپیش، اما تنها می توان تحمل کرد!
 دل است دیگر......گاهی هم میشکند.

آن وقت است که چشم و گوش و زبان می گریند.
دیگر نمی شود تحمل کرد. نمی شود مدارا کرد. نمی شودحتی نفس کشید.
 فقط می شود هق هق کرد ، لرزش وجود را به نظاره نشست ، به خواب رفت و پس ازخواب دوباره متولد شد!
امتحانش ضرری ندارد.

 

 


بعضی وقتها عاشق تر میشوم....

عشقه که کار دست آدم میده.

وقتی دلت هوایی شده یعنی دیگه مال اینجا نیستی.

.

.

.

می خوای پر بکشی. دور ضریح آسمونی اش طواف کنی. هفت دور.... نه! هفتاد دور ........ نه! هفتصد دور..... هفت هزار دور...........نه  هفتاد هزار دور....! نه....

همه چی تاب بخوره دور سرت!

.

.

.

زائرا گریه میکنند. مجالی واسه اشکاشون نمونده. دریای محبت و عشقه. فقط کافیه شنا بلد باشی.

 

غریبی نکن.امام ات غربت کشیده پس آشنای همه اس.

بیا جلو .... بیا! یه جرعه کافیه! فقط یه جرعه......می از دست معشوق مستی عجیبی می ده..... حالا که مستشی فریاد بکش.اشک بریز.

 

هر چی میخواستی بخواه. باور کن که دست خالی برنمی گردی!

 

هم شهری ات، دوستت، هم سایه ات، مادرت .... همه و همه .بعد خودت. خود تنهات . خودغریبت. خود بی کس ات. خودمحتاجت.

حالاست که باید فریاد بزنی :

یا امام رضا

یا ضامن آهو

یا غریب الغربا

یا معین الضعفا

............

 

داشت برنامه ای از حرم امام رضا رو نشون میداد. برنامه در مورد اون خدامی بود که میرفتند در جای جای شهر مشهد و آدمای ناتوان و از کار افتاده رو برای زیارتت می آوردند حرم حضرت. چه حس و حالی داشتند. همه ی اون پیرزن پیرمردا اشک تو چشماشون بود. بنازم محبت رو .محبت ولایت و ولی که خدا تو دلشون گذاشته. اگه از هر کدومشون می پرسیدی حتما آرزوشون این بوده که بازم بتونند بیاند زیارت.

 

بی اختیار اشک میریزم: یا امام رضا. نمیدونی چقدر دلم هوای صحن های نورانی تونو کرده. قسمت من و همه ی عاشقاتون بکنین.یا امام رضا......

 

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی (ع)

 

 


به ما نگفتند...

به ما نگفتند

راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راست را به ما نگفتند.

گفتند: تو که بیایى خون به پا مى‏ کنى، جوى خون به راه مى‏ اندازى و از کشته پشته مى‏ سازى و ما را از ظهور تو ترساندند.

درست مثل اینکه حادثه‏اى به شیرینى تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.

ما از همان کودکى، تو را دوست داشتیم . با همه فطرتمان به تو عشق مى‏ورزیدیم و با همه وجودمان بى‏ تاب آمدنت‏ بودیم.

عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعى‏ترین و شیرین‏ ترین نیازمان بود.

اما ... اما کسى به ما نگفت که چه گلستانى مى‏ شود جهان ، وقتى که تو بیایى.

همه، پیش از آنکه نگاه ‏مهرگستر و دستهاى‏عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.

آرى ، براى اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهاى هرز را وجین کرد و این جز با داسى برنده و سهمگین ، ممکن نیست.

آرى ، براى اینکه مظلومان تاریخ ، نفسى به راحتى بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روى زمین برچید.

آرى ، براى اینکه عدالت‏ بر کرسى بنشیند، باید سریر ستم‏ آلوده سلطنت را واژگون کرد و به دست نابودى سپرد.

و اینها همه ، همان معجزه‏اى است که تنها از دست تو برمى‏آید و تنها با دست تو محقق مى‏شود.

اما مگر نه اینکه اینها همه مقدمه است‏ براى رسیدن به بهشتى که تو بانى آنى .

آن بهشت را کسى براى ما ترسیم نکرد.

کسى به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریاى خون نشسته است، چگونه ساحلى است؟!

کسى به ما نگفت که وقتى تو بیایى:

پرندگان در آشیانه‏هاى خود جشن مى‏ گیرند و ماهیان دریاها شادمان مى‏شوند و چشمه‏ ساران مى‏ جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه مى‏کند. (1)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

دلهاى بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مى ‏کنى و عدالت ‏بر همه جا دامن مى‏ گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه‏ کن مى‏کند و خوى ستمگرى و درندگى را محو مى‏سازد و طوق ذلت‏ بردگى را از گردن خلایق برمى‏ دارد. (2)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

ساکنان زمین و آسمان به تو عشق مى‏ ورزند، آسمان بارانش را فرو مى‏ فرستد، زمین ، گیاهان خود را مى‏رویاند... و زندگان آرزو مى‏کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقى را مى‏دیدند و مى‏دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو مى‏فرستد. (3)

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى:

همه امت‏به آغوش تو پناه مى‏آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش.

و تو عدالت را آنچنان‏که باید و شاید در پهنه جهان مى‏ گسترىادامه مطلب...