دریا اگر باشد دلت .......

صفحه خانگی پارسی یار درباره

برای او که سجده گاهش مهر عشق بود!

عاشوراى حسینى، کتاب سرخى بود که «تفسیرناب» آن از زبان امام سجاد تراوید. او با اسارت خویش، آزادى را تفسیر کرد و با خطبه‏هایش سرود بیدارى خواند.
امام سجّاد(ع)، بازمانده آن روز سرخ بود و شاهد آن عصر فاجعه و قساوت.
«صحیفه سجادیه»اش، ناب‏ترین دعاهاى عارفانه را در بردارد.
هنوز هم ترنم عاشقانه این «زبور آل محمد»، بر زبان اهل دل است. زمان پر از زمزمه‏هاى سجادى است.
امام سجّاد(ع)، پاسدار «وحى‏نبوى» و «خط
علوى» و «شورحسینى» بود.
در عصر «نتوانستن»ها، جامعه را به «قدرت دعا» توجّه داد.
نیایش، سلاح او در مبارزه فرهنگى و سنگر او در دفاع از حق و اهل‏بیت بود.
او که در برابر خدا، «سجّاد» بود، هرگز در برابر ظالمان، سرِ تسلیم فرود نیاورد و چهره بر درگاه ارباب قدرت نسود.
بندى که بر دست و پایش بود، نشانه «آزادى در اسارت» بود و خطبه‏اى که در کوفه و شام خواند، جلوه مکرّر فصاحت علوى در کلام زین‏العابدین بود.


انقلاب


هر که مستِ شراب شهود و شهادت است، جرعه‏اى از سبوى آن پیر نوشیده و هر چه شکوفایى ایمان و اسلام است، چشمه‏اى است که از کوثر نهضت او جوشیده است.
فجر فرخنده انقلاب، پایدار خواهد ماند و همواره روشن‏تر خواهد تابید، هر چند کوردلان و خفّاشان و خنّاسان نخواهند و نپسندند.
پانزده خرداد، نقطه عطفى بود که ملت را به قیام مکتبى و حرکت اسلامى وا داشت.
در این نهضت، «قائمان به حق»، که «تکبیرة الأحرام قیام» گفته بودند، به «سجده شهادت» افتادند و «رکوعهاى سرخ» و رکعات خونین و تشهدهاى لاله‏گون، سرانجام، «سلام پیروزى» را به دنبال داشت.
حنجره‏هاى داودى، در رهگذر باد، در چشم‏انداز آفتاب، در سایه‏سار ایمان، در موج خون، در شط جهاد، و ... سرود فجر حقیقت را سر داد.
«22 بهمن»، اوج این موجهاى خونین و متراکم، و موج این شطهاى خروشان بود که «کلمة اللّه» بر فراز زمان جاى گرفت و خداوند، این ملت را یارى کرد.
22 بهمن، فرزند 15 خرداد است. پیروزى انقلاب، مدیون خون شهیدان «فیضیه» و «دانشگاه» است و نهضت، ریشه در قرآن و نهج‏البلاغه دارد و مردم از امام حسین(ع) و زینب، الهام و درس مى‏گیرند


22 بهمن


پیروزى 22 بهمن، میوه نهالى بود که در 15 خرداد 42 در لاله‏زار میهن ما کاشته شد و سالها جهاد و شهادتِ آزادگان ما، آن را آبیارى کرد، تا در بهمن 57 بهار آفرینِ قرنهاى خزان گردید.
بیست و دوم بهمن، آخرین موج بزرگ و توفنده‏اى بود که موجهاى خون را در طول سالیان پرحادثه انقلاب، به «ساحل پیروزى» رساند.
سالگرد پیروزى انقلاب، تداعى حضور ایمان در متن حیات اجتماعى است؛ یادآور نقش آفرینىِ عقیده، در میدان مبارزات رهایى بخش است و شاهد توانایى دین، در حرکت آفرینى؛ شور گسترى، امید بخشى و بیدارگرى است.
22 بهمن، میوه نهالى بود که در «15 خرداد» کاشته شد.
22 بهمن، ثمر آن بذرى بود که در طول 15 سال در خون شهیدان خیس خورده و نگاههاى معصوم خانواده‏هاى زندانیان سیاسى و رنج مقدس مبارزین و فریادهاى خونین و خشماگین امّت حق طلب و خداجوى ما، آن را به برگ و بار نشانده بود.
22 بهمن، فهرست فشرده نهضت ما از نیمه خرداد تا پیروزى است.
22 بهمن، «عید ظفر» است. در این روز بود که ملت مسلمان ایران، میلادى نوین یافت و سرمه شریعت بر دیدگان بصیرت خویش کشید و امامت و ولایت را به شایسته‏ترین وجه، گردن نهاد و چه خونها و عزیزانى را در این راه داد.

عاشورا ...یک حماسه. یک تاریخ.

 

 

 

عزادارى، احیاء خط خون و شهادت، و رساندن صداى مظلومیت آل على به گوش تاریخ است.
«اشک»، زبانِ دل است و «گریه»، فریاد عصر مظلومیّت.
رسالت «اشک»، پاسدارى از «خون شهید» است.
عزاداران حسینى، پروانگانى شیفته نورند که شمع محفل‏آراى خویش را یافته و از شعله شمع، پیراهنِ عشق پوشیده‏اند و آماده جان باختن و پرسوختن و فدا شدن‏اند.
عزادارى براى شهید کربلا، انتقال «فرهنگ شهادت» به نسلهاى آینده است.
عزادارى، شور و عاطفه را از شعور و شناخت، بر خوردار مى‏سازد و ایمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگه مى‏دارد.
عمیقترین پیوندها میان عقل و عشق و عاطفه و برهان، در سایه عزادارى براى عاشورا شکل می گیرد.

 


«منا» یک قربانگاه بود، و... «کربلا»، قربانگاهى دیگر
تنها هاجر و ابراهیم نبودند که «اسماعیل» را به «مذبح» آوردند،
محمد و على و فاطمه(ع) نیز «حسین» را به قربانگاه عشق فرستادند.
براى رسیدن به کربلا، باید اراده‏اى آهنین، قلبى شجاع و عشقى سوزان داشت و در این سفر، باید رهتوشه‏اى از صبر و یقین، پاپوشى از توکّل، سلاحى از «ایمان» و مَرکبى از «جان» داشت، تا به منزل رسید، چرا که راه کربلا، از «صحراى عشق» و «میدان فداکارى» و پیچ و خم خوف و خطر مى‏گذرد.
زائر حسین(ع) باید تمثیلى از شداید و رنجها و سوز و گدازها و خوف و عطشها را در خویش پدید آورد و کربلایش «کرب» و «بلا» باشد.
دانشگاه کربلا باز است و شاگرد مى‏پذیرد، از هر جا که باشد، هرکه باشد...







محرّم، فروردین جانهاست و بهار ایمانهاى سست شده و طراوت اندیشه‏هاى مرده و افسرده و خوابیده، و شکوفایى غنچه‏هاى بسته بیدارى و آگاهى و ایثار و فداکارى است.
محرّم، وجدان همیشه بیدار تاریخ، و گلوى هماره فریادگر زمان است.
محرّم، ماه پاسدارى از حرمت انسان است.
محرّم، حریم ایمان و حصار قرآن است.
محرّم، اهرم حرکت دهنده انسانها و پدیدآورنده شورشهاى شیعى و نهضتهاى علوى و قیامهاى مکتبى است.
حسین(ع) پیامهاى شفابخشش را، همه ساله بر بالهاى سرخ شهادت مى‏نویسد و پیکهاى رهایى را بر موجهاى محرّم و عاشورا سوار مى‏کند.
کلاسهاى کربلا - که در همه جاست - حتى بدون یک روز تعطیلى، به من و تو و به همه آنانکه به نجات «انسان» مى‏اندیشند، مى‏آموزد. چرا که : هر روز عاشوراست و هر جا کربلاا

 

 

«غدیر على»، «حراى محمّد» است، در جلوه‏اى پس از بیست و سه سال.
«عاشوراى حسین»، دادخواهى غدیر على(ع) است، پس از نیم قرن مظلومیّتِ حقّ.
«عاشورا»، سقّاى تشنه کامانِ عزّت است،
عاشورا، انفجارى از نور و تابشى از حق بود که بر «طور» اندیشه‏ها تجلى کرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تیهِ» ظلمت را از سرگردانى نجات بخشید.
عاشورا درخششى بود که در دل دشمن، ترس ریخت و در دل دوست، امید آفرید و مردگان را بیدار ساخت و غافلان را به هوش آورد و «شب» را تا پشت دروازه‏هاى شهر شرک و قلعه نفاق، تاراند.
گرچه در آن نمیروز سرخ، در آن صحراى آتشگون، در آن کربلاى «آزمایش»، قیام قیامت در خون نشست، ولى فریاد رسایت در عمق زمان برخاست.
اى حسین!... گرچه در آن «نینوا» ناى حقیقت‏گوى تو را بریدند، امّا ... نواى «حق، حقِ» تو در تاریخ، همچنان ماندگار شد و جاودانه ماند.
اى حسین! کربلاى تو، انقلاب آموز و انسان‏ساز نسلها و قرنها و سرزمینها بود و عاشوراى تو، بارور سازنده لحظه‏ها و روزها و سالها.




حسین(ع) مرگ را «پل عبور» به آخرت مى‏دانست و «بقا» را در «فنا» مى‏جست و «پیروزى» را در «شکست»! «زندگى» را در «مرگ» مى‏دید و «ماندن» را در «رفتن» و «حضور» را در «غیبت» مى‏شناخت و «شهادت» را حضور جاودانه در تاریخ مى‏دانست و مرگ را براى فرزندان آدم، همچون گلوبندى زیبا برسینه دخترى جوان، شایسته مى‏دید.
حسین(ع) شناگر دریاى خون بود و رهپوى وادى عشق. و در قربانگاه خود، در آخرین لحظات نیز، سرود توحید و رضا خواند.
حسین(ع)، کربلایى نیست، جهانى است.
حسین(ع)، هم «راه» است و هم «راهنما». هم کاروان است و هم قافله سالار.
حسین(ع)، کشتى نجات و مشعل هدایت است.
هنوز هم بشریّت، تشنه درسهاى «مکتب عاشورا»ست، مکتبى که الفباى آن، فداکارى، جانبازى، خلوص و خدامحورى است.
حسین(ع)، چشمه‏اى از حقیقت و حرّیت است که تا ابد کام تشنگان آزادى را سیراب مى‏سازد

زینب است و یک وسعت تاریخ، حریّت و شجاعت.
زینب است و یک آغوش معطّر، عفاف و حیا،
زینب است و یک دهان فریاد و خروش بر ضدّ ستم وافشاگرى بر ضدّ سلطه فریب!
مردانمان، از او درس جوانمردى مى‏آموزند،
زنانمان، در مکتب او، الفباى دیندارى و حق‏مدارى و دفاع از امام و رهبر و پرستارى از روحهاى خسته و دلهاى آزرده مى‏آموزند.
اى زینب، اى تندیس صبر و وفا! حدیث وفا را از روزى آموختیم، که پروانه‏وار، گِرد شمع حسین مى‏چرخیدى و خود را به آتشِ این عشق مى‏زدى.
«صبر» را از تو آموختیم، که از دریاى خون گذشتى و شهادتِ هفتادودو ستاره را با چشم دیدى و بر پیکر خورشید و حنجر خونین بوسه زدى.
اى زینب، اى آینه «فاطمه‏نما»!
اگر تو نبودى، موج خونهاى کربلا، فراتر از آن دشتِ سرخ نمى‏رفت.
اگر خطابه‏هاى حماسى تو نبود، فریاد شهیدان، در هیاهوى شادى و سرمستىِ کوفیان و شامیان گم مى‏شد.
اگر تو نبودى، «کتاب شهادت» را چه کسى تفسیر مى‏کرد؟
«پیام خون» را چه کسى به خفتگان بستر غفلت مى‏رساند؟
اى زینب، اى پرستار بیمار کربلا!
اى زینب، اى اسوه همسران و مادران و خواهران و دخترانِ «شهدا»!
اى زینب! اى دختر ولایت، اى خواهر شهادت، اى الگوى صبورى!
نامت، هماره درس‏آموز باد،
و یادت همیشه الهام بخش «عزّت» و «شرف».
«زینب»، آن شیر زن، آن «اسیر آزادى‏بخش»، از خون حسین(ع) پتکى ساخت و بر سر خفتگان «شهر افسوسِ» یزیدْ ساخته فرو کوفت و پیام آن «ثار»هاى جوشان و مقدس را به گوش همه بى‏خبران و اغفال گشتگان رساند.
«زینب»، زینت پدر بود، و ... یار برادر، رسول خون شهید، مفسر کتاب کربلا، و مبیّن درسهاى عاشورا...
اگر خطبه‏هاى شورگستر زینب نبود، کربلا فراموش شده بود.
اگر آن سخنرانیهاى افشاگر نبود، خون شهدا هدر مى‏رفت.
و ... اگر آن تبیین‏ها و تفسیرها نبود «عاشورا» تحریف مى‏شد.
اگر خطابه زینب نبود، کتاب عاشورا، بدون نتیجه‏گیرى خاتمه مى‏یافت.
اگر زینب نبود، جلد دوم «دفترخون»، نگاشته نمى‏شد.
زینب، پیک انقلاب و پیام‏گزار خون شهدا بود.
زینب، اسیرى بود، آزادى‏بخش، که آزادى را، با اسارت خویش، براى ملّت به ارمغان آورد. و آزادى را از «اسارت» آزاد کرد.
پس از شهادت، مرحله دوم نهضت عاشورا به دوش زینب(س) و سجّاد(ع) و اسیران اهل‏بیت بود. این آزادگان، رسالت تفسیر خون و شهادت را به دوش گرفتند و درس «آزادى» در «اسارت» را به همه ی کربلاییان تاریخ آموختند.

 

 

 


عبّاس اسوه فرماندهان و الگوى پرچمداران است، در وفا و اخلاص، در ایمان و جهاد، در استقامت و پایمردى، در فتوّت و جوانمردى، در اطاعت از امام خویش، و در هر خصلت نیک و صفت ارزشمندى که کرامت یک انسان به آن بسته است.
آن سردار فداکار، با لبى تشنه، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردى و وفایش نگذاشت که او، آب بنوشد و «امام» و اهل‏بیت و کودکان، تشنه باشند، خود از آب ننوشید، و فرات را تشنه لبهاى خویش نهاد، و ... دست عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفاى عبّاس نرسید!
این ایثار را کجا مى‏توان یافت؟ این همه فداکارى مگر در واژه مى‏گنجد؟
دستان اباالفضل(ع) قلم شد، و این دستها، براى آزادگان جهان، عَلَم گشت.
عبّاس، علمدار کربلاست، و سقّاى لب تشنگان و تشنه شهادت و کشته راه«وفا».
آموزگار عشق و وفاست، و الهام‏بخش صبورى و ایثارگرى و بزرگوارى.



 

 


تربت کربلا، خاکى آمیخته با «خون خدا» ست.
شگفت نیست که خون، به خاک، اعتبار بخشد و شهادت، در زمین و در و دیوار، آبرو و قداست بیافریند و خاک کربلا، مهر نماز عارفان گردد و در سجاده، عطر شهادت از تربت حسین، به مشام عاشقان برسد و شفابخش دردها شود.
درس گرفتن از تربت و فرات، تنها در مکتب زیارت میّسر است و سخن خاک را با دل، تنها گوش حسینیان کربلایى مى‏شنود.
برداشتن کام نوزاد با تربت و آب فرات، چشاندن طعم جهاد و شهادت به فرزندان و آشنا ساختن ذائقه آنان به محبّت اهل‏بیت و فرهنگ عاشوراست.
تربت سید الشهدا، هم مسجود فرشتگان و ساجدان است،
هم الهام بخش حریت و شهامت،
و هم انتقال دهنده فرهنگ شهادت.
تسبیح تربت، قصیده‏اى صد بیتى است،
واژه‏هایش همه عاشورایى، که دانه‏هایش همراهِ ذاکر، ذکر مى‏گوید و عطر شهادت را مى‏پراکند.
کربلاییان با مضمون این قصیده مقدّس همنوایى مى‏کنند.
دانه‏هاى تسبیح تربت، گوهرهایى است که از خاک کوى عشق گرفته شده و از آن نورى تا ملکوت خدا متصاعد مى‏شود.
دلهاى دریایى، گوهرتربت را در ساحل عشق، با «اشک» شستشو مى‏دهند و از زمزم دیدگان برآن مى‏بارند.
این است رمز جلوه و جلاى همیشگى تربت حسین.